بفرما مقاله حرف دل کتاب و....
عـکس کتاب مقاله دانستنی....

/ شبا پیغام می دادم از برایش به من می گفت هیجده ساله هستم / تو اسمت را بگو، من هاله هستم بگفتم اسم من هم هست فرهاد / ز دست عاشقی صد داد و بیداد بگفت هاله ز موهای کمندش / کمان ابرو و قد بلندش / ز صورت هم نگو البته زیباست ندیده عاشق زارش شدم من / اسیرش گشته بیمارش شدم من ز بس هرشب به او چت می نمودم / به او من کم کم عادت می نمودم در او دیدم تمام آرزوهام / که باشد همسر و امید فردام برای دیدنش بی تاب بودم / زفکرش بی خور و بی خواب بودم به خود گفتم که وقت آن رسیده / که بینم چهره ی آن نور دیدهبه او گفتم که قصدم دیدن توست / زمان دیدن و بوییدن توست ز رویارویی ام او طفره می رفت / هراسان بود او از دیدنم سخت خلاصه راضی اش کردم به اجبار / گرفتم روز بعدش وقت دیدار رسید از راه، وقت و روز موعود / زدم از خانه بیرون اندکی زود چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت / توگویی اژدهایی بر من آویخت به جای هاله ی ناز و فریبا / بدیدم زشت رویی بوده آنجا ندیدم من اثر از قد رعنا / کمانن ابرو و چشم فریبا مسن تر بود او از مادر من / بشد صد خاک عالم بر سر من ز ترس و وحشتم از هوش رفتم / از آن ماتم کده مدهوش رفتم / دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست

شدم با چت اسیر و مبتلایش

 


 

 


 

 


 

 

بگفت چشمان من خیلی فریباست

 


 

 


 

 


 

 


 

 


 

 


 

 


 

 


 

 


 

 


 

 


 

 


 

 


 

 


 

 

 

 

به خود چون آمدم، دیدم که او نیست

 


به خود لعنت فرستادم که دیگر / نیابم با چت از بهر خود همسر


بگفتم سرگذشتم را به «جاوید» / به شعر آورد او هم آنچه بشنید


که تا گیرند از آن درس عبرت / سرانجامی ندارد قصّه ی چت

 

 

 

 

 





تاريخ : پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:اشعار طنز,
ارسال توسط CAPTION

حافظ در عصر !جدید

 

* نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس

دیدم به خواب، حافظ توی صف اتوبوس!

* گفتم : سلام حافظ ! گفتا : علیک جانم

گفتم : کجا روی ؟ گفت : والله خود ندانم

* گفتم : بگیر فالی! گفتا : نمانده حالی.

گفتم : چگونه ای ؟ گفت : در بند بی خیالی

* گفتم : که تازه تازه شعر و غزل چه داری ؟

گفتا : که می سرایم شعر سپید باری

* گفتم : ز دولت عشق ، گفتا : کودتا شد

گفتم : رقیب ، گفتا : کله پا شد

* گفتم : کجاست لیلی ؟ مشغول دلربایی؟

گفتا : شده ستاره در فیلم سینمایی!

* گفتم : بگو ، زخالش ، آن خال آتش افروز ؟

گفتا : عمل نموده ، دیروز یا پریروز

* گفتم : بگو ز مویش، گفتا که مش نموده!

گفتم : بگو ، ز یارش، گفتا ولش نموده

* گفتم : چرا ؟ چگونه ؟ عاقل شده است مجنون ؟

گفتا : شدید گشته، معتاد گرد و افیون

* گفتم : کجاست جمشید ؟ جام جهان نمایش ؟

گفتا : خریده قسطی تلویزیون به جایش!

* گفتم : بگو ، ز ساقی حالا شده چه کاره ؟

گفتا : شدست منشی در دفتر اداره

* گفتم : بگو ، ز زاهد آن رهنمای منزل

گفتا : که دست خود را بردار از سر دل

* گفتم : ز ساربان گو با کاروان غم ها

گفتا : آژانس دارد با تور دور دنیا!

* گفتم : بگو ، ز محمل یا از کجاوه یادی

گفتا : پژو ، دوو ، بنز یا گلف نوک مدادی؟!

* گفتم : که قاصدک کو آن باد صبح شرقی

گفتا : که جای خود را داده به فاکس برقی!

* گفتم : بیا ز هدهد جوییم راه چاره

گفتا : به جای هدهد دیش است و ماهواره!

* گفتم : سلام ما را باد صبا کجا برد ؟

گفتا : به پست داده ، آورد یا نیاورد ؟

* گفتم : بگو ، ز مشک آهوی دشت زنگی

گفتا : که ادکلن شد در شیشه های رنگی

* گفتم : سراغ داری میخانه ای حسابی ؟

گفت : آنچه بوده از دم، گشته چلوکبابی

* گفتم : بیا دوتایی لب تر کنیم پنهان

گفتا : نمی هراسی از چوب پاسبانان ؟

* گفتم : شراب نابی تو دست و پا نداری ؟

گفتا : که جاش دارم و افور با نگاری

* گفتم : بلند بوده موی تو آن زمان ها

گفتا : به حبس بودم از ته زدند آن ها

* گفتم : شما و زندان ؟ حافظ ما رو گرفتی ؟

گفتا : ندیده بودم هالو به این خرفتی !





تاريخ : پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:اشعار طنز,
ارسال توسط CAPTION

رزم رستم و ویروس!!! دیسک داد بگفتا به رستم که ای نیکزادپاورش

 

 

* کنون رزم ویروس و رستم شنو دگرها شنیدستی این هم شنو!

* که اسفندیارش یکی

* در این دیسک باشد یکی فایل ناب که بگرفتم از سایت افراسیاب

* برو سیر می کن بدین دیسک هان که هم نون و هم آب باشد در آن!

* تهمتن روان شد سوی خانه اش شتابان به دیدار رایانه اش!

* چو آمد به نزد مانیتو ورش بزد ضربه بر دکمه ی

* دگر صبر آرام و طاقت نداشت مر آن دیسک را در درایوش گذاشت

* نکرد صبر و نداد هیچ لفت یکی لیست از روت دیسکت گرفت

* در آن دیسک دیدش یکی فایل بود بزد اینتر آنجا و اجرا نمود

* کزان یک

 

دمو گشت زان پس عیان به فیلم و به موزیک و شرح و بیان!تهمتن کلافه شد و داد زد ز بخت بد خویش فریاد زد! رایانه بود!ویروس یافت پی حذف امضای ایشان شتافت!تهمینه با شوهرش که این بار بگذشت از پل خرت!

* به ناگه چنان سیستمش کرد هنگ که رستم در آن ماند مبهوت و منگ

* چو رستم دگر باره ریست نمود همی کرد هنگ و همان شد که بود

*

* چو تهمینه فریاد رستم شنود بیامد که لیسانس

* بدو گفت رستم همه مشکلش وزان دیسک و برنامه ی خوشگلش!

* چو رستم بدو داد قیچی و ریش یکی بوت ایبل دیسک آورد پیش

* یکی فایل اندر آن دیسک بود برآورد و آن را اجرا نمود

* به ناگه یکی رمز

* چو ویروس را نیک بشناختش مر از بوت سکتور برانداختش

* چنین گفت

* دگر باره امّا جهالت مکن ز رایانه اصلا تو صحبت مکن!





تاريخ : پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:اشعار طنز,
ارسال توسط CAPTION

اشعار طنزHYPERLINK "/post/121"!

 

لگد موجود است

 

 


در خانه ما ز نیک و بد چیزی نیست جز ننگی و پاره ای نمد چیزی نیست


از هر چه پزند نیست غیر از سودا وز هر چه خورند جز لگد چیزی نیست عبیدزاکانی

 

******************************

بدشانسی انوری

 

 


هر بلایی کز آسمان آید گرچه بر دیگری قضا باشد


بر زمین نارسیده می پرسد خانه انوری کجا باشد؟!

انوری

 

 

******************************

پیداست که نیست

 

 


دل ما پول کلان خواهد و پیداست که نیست در جهان نیز همان باب دل ماست که نیست


محنت و رنج نمی خواهم و پیداست که هست ثروت و گنج دلم خواهد و پیداست که نیست


گوشه خانه شبی فاطمه در دل می گفت: هوسم شوهر دارا و تواناست که نیست


در همان دم سر پل شوهر او با خود گفت: خواهش من ز خدا یک زن زیباست که نیست


فکر پوچ و دل سنگ و سر گچ بسیار است مغز آگاه و دل و دیده بیناست که نیست


ابوالقاسم حالت

 

******************************


 

در پی شوهر احمق تر

 


همسر من نه ز من دانش و دین می خواهد نه سلوک خوش و حرف نمکین می خواهد


نه خداجویی مردان خدا می طلبد نه فسون کاری شیطان لعین می خواهد


نه چو سهراب دلیر و نه چو رستم پرزور بنده را او نه چنان و نه چنین می خواهد


اسکناس صدی و پانصدی و پنجاهی صبح تا شب ز من آن ماه جبین می خواهد


هی بدین اسم که روز از نو و روزی از نو مبل نو، قالی نو، وضع نوین می خواهد


خانه عالی و ماشین گران می طلبد باغ و استخر و ده و ملک و زمین می خواهد


ز پلاتین و طلا حلقه سفارش داده است ز برلیان و ز الماس نگین می خواهد


مجلس آرایی و مهمانی و مردم داری از من بی هنر گوشه نشین می خواهد


پول آوردن و تقدیم به خانم کردن بنده را او فقط از بهر همین می خواهد گر مرتب دهمش پول،برایم به دعا عمر صدساله ز یزدان مبین می خواهد گر که پولش ندهم، مرگ مرا می طلبد وزخدا شوهر احمق از این می خواهد ابوالقاسم حالت

 

******************************


دیدار

 


من تو را نمی دیدم و به راه خود می رفتم. تو مرا دیدی و برایم دست تکان دادی من ایستادم. تو سلانه سلانه پیش آمدی و سلام مرا پاسخ گفتی. ای کسی که دیدار تو، پنج هزار تومن جریمه برای من خرج برداشت پس اقلا گواهینامه ام را پس بده.

منوچهر احترامی

 

 

******************************

زی ذی نامه



الهی! به مردان در خانه ات به آن زن ذلیلان فرزانه ات به آنان که با امر "روحی فداک" نشینند و سبزی نمایند پاک


به آنان که از بیخ و بن زی ذیند شب و روز با امر زن می زیند به آنان که مرعوب مادر زنند ز اخلاق نیکوش دم می زنند

به آن گرد گیران ایام عید وانت بار خانم به وقت خرید به آنان که در بچه داری تکند یلان عوض کردن پوشکند

به آنان که با ذوق و شوق تمام به مادر زن خود بگویند: مام به آنان که دامن رفو می کنند ز بعد رفویش اتو می کنند


به آنان که درگیر سوزن نخند گرفتار پخت و پز مطبخند به تن های مردان که از لنگه کفش چو جیغ عیالانشان شد بنفش که ما را بر این عهد کن استوار از این زن ذلیلی مکن برکنار


سعید سلیمانپور

 

******************************

چی شد؟

 

 


حلیم مش رحیم و آش رشته به جاشون این روزا پیتزا فرشته


چت و اینترنت و عقد غیابی چی شد اون عشقای داغ و برشته؟! حسن صنوبری

 

******************************

می خوردیم

 

 


دیدند که در خلوت خود می خوردیم شلاق و تشر زدند و ما هی خوردیم


دادیم تعهد که به می لب نزنیم دیگر پس از آن همیشه با نی خوردیم


مهدی استاد احمد

 


 





تاريخ : پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:اشعار طنز,
ارسال توسط CAPTION

مشاجره ی شاعر زن و مرد :

 

 

شاعر زن

 

به نام خدایی که زن آفرید حکیمانه امثال من آفرید خدایی که اول تو را از لجن و بعداً مرا از لجن آفرید! برای من انواع گیسو و موی برای تو قدری چمن آفرید! مرا شکل طاووس کرد و تو را شبیه بز و کرگدن آفرید!

به نام خدایی که اعجاز کرد مرا مثل آهو ختن آفرید تو را روز اول به همراه من رها در بهشت عدن آفرید ولی بعداً آمد و از روی لطف مرا بی کس و بی وطن آفرید خدایی که زیر سبیل شما بلندگو به جای دهن آفرید! وزیر و وکیل و رئیس ات نمود مرا خانه داری خفن! آفرید برای تو یک عالمه كیس خوب شراره، پری، نسترن آفرید برای من اما فقط یک نفر براد پیت من را حَسَنْ آفرید! برایم لباس عروسی کشید و عمری مرا در کفن آفرید


پاسخ شاعر مرد: به ‌نام خداوند مردآفرین که بر حسن صنعش هزار آفرین خدایی که از گِل مرا خلق کرد چنین عاقل و بالغ و نازنین خدایی که مردی چو من آفرید و شد نام وی احسن‌الخالقین پس از آفرینش به من هدیه داد مکانی درون بهشت برین خدایی که از بس مرا خوب ساخت ندارم نیازی به لاک، همچنین رژ و ریمل و خط چشم و کرم تو زیبایی‌ام را طبیعی ببین دماغ و فک و گونه‌ام کار اوست نه کار پزشک و پروتز، همین! نداده مرا عشوه و مکر و ناز نداده دم مشک من اشک و فین! مرا ساده و بی‌ریا آفرید جدا از حسادت و بی‌خشم و کین زنی از همین سادگی سود برد به من گفت از آن سیب قرمز بچین من ساده چیدم از آن تک‌ درخت و دادم به او سیب چون انگبین چو وارد نبودم به دوز و کلک من افتادم از آسمان بر زمین و البته در این مرا پند بود که ای مرد پاکیزه و مه‌جبین تو حرف زنان را از آن گوش گیر و بیرون بده حرفشان را از این که زن از همان بدو پیدایشت نشسته مداوم تو را در کمین!





تاريخ : پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:اشعار طنز,
ارسال توسط CAPTION

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد